بانو سعیده قدس،موسس بنیاد حمایت از کودکان سرطانی"محک" که به حق باید او را گنجینه ی ملی ایران زمین نامید آنگاه که کیانای دوساله اش دچار سرطان شد و پایش به بیمارستان شهدای تجریش باز شد، هیچگاه فکرش را نمی کرد که این شراب تلخی که تقدیر به کامش چشانده و این داغ و دریغی که آسمان به دامانش نشانده و فشانده، همه در کارِ شستن چشمهایی است که قرار است زین پس جور دیگری ببینند و بیندیشند و بزیَند. آنگاه که در راهروهای بیمارستان که به دالان مرگ می ماند بالا و پایین می رفت و پشت درهای بسته و مراقبت های ویژه، خشم عریان روزگار و حرمان مردمان بیقرار را می دید، نذر و نیتی کرد به حرمت انسان و به درازای همه عمر باقیمانده اش. عشق بدون مرز که شعله گرفت، بی اعتنا و تمنا به چاله ها و گردنه های دیوانی و دولتی، خود دست بکارِ ستردن و ستاندن یأس و ستوه از سطور درهم و برهم سیمای جماعتی مستأصل شد و با ساخت استراحتگاهی برای آنان و دفتری در زیرزمین ساختمانی در چیذر شروع کرد تا که امروز به تنها بیمارستان فوق تخصصی سرطان کودکان در خاورمیانه برسد.
امروز و در این میانه و زمانه کند و سردرگم و دولت زده، "محکِ" مردم نهاد او بی های و بی هیاهو بیش از یک سوم جامعه کودکان سرطانی کشور را پوشش کامل می دهد. او در سال 2008 در فهرست منتشره از سوی وال استریت ژورنال، جزء 50 زن برتر جهان معرفی شد. "سعیده قدس" واقعا یک الگوست. کمی کاش یاد بگیریمش..
--- ---
عقب ماندگی زیر پوست مملکت من است؟
زکریای رازی آمد و رفت! انیشتین آمد و رفت! فروید آمد و رفت ! استیو جابز که به نوعی پدر تکنولوژی نوین بود هم آمد و رفت اما هنوز در همين نزديكي ما مادری اسپند دود می کند !پدری گوسفند می کشد ! و به همسايگان توانمند ميدهد.دختری طالع بینی می خواند که شوهرش باید متولد چه ماهی باشد !پسری پشت ماشینش می نویسد: "بیمه قمر بنی هاشم" ! يا مي نويسد "ياجدفلاني"هنوز برای ازدواج استخاره می کنند !
هنوز مردی به همسرش به جرمِ کم حجابی!!تهمت فاحشه میزند!توی چاه پول میریزند و نامه پست می کنند! چشم ديدن عشق بين دختر و پسر را ندارند درحاليكه براي ديدن اعدام با شوق حاضر ميشوند.
به نوشابه نارنجي ميگويند نوشابه زرد. با سواد و بيسواد براي كسب يك لقمه نان عليه هم باندبازي ميكنند.
قبل از پدر شدن حتي يك كتاب تربيت كودك نميخوانند.
درحاليكه كودك يتيم برادر، در بيمارستان است و محتاج پول، آش نذري به مردم محله ميدهد كه ديشب خواب برادر ديده.درحاليكه تنها نانآور همسايه، بعلت بيماري و بي پولي درحال مرگ است، فرسنگها مسير را جهت زيارت خدايي ميرود كه خودش گفته از رگ گردنتان به شما نزديكترم.
صدها روزه دار توانمند را در ماه مبارك، افطاري ميدهد در حاليكه دهها خانواده، پايين شهرش يكسالست كه گوشت، نديده اند.
اما علت این امر را فردوسی در اشعار زیبایش ذکر کرده که در ادامه مطلب می توانید بخوانید...
--- ---
بودا به دهی سفر كرد . زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد . كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانهی او نروید » بودا به كدخدا گفت : « یكی از دستانت را به من بده» كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت . آنگاه بودا گفت : «حالا كف بزن» كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: « هیچ كس نمیتواند با یك دست كف بزند»
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : «هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پولهایشان است كه از این زن، زنی هرزه ساختهاند .»
چه تلخ است روابطمان این روزها که چیزی نیست جز حسابگری
مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . وقتی می خواست وارد شود،در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضنون: از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوتشدگان. ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در انجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از دربدیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند. ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود.
این داستان حکایت زندگی ماست.کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آنها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.
روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست.
...
اگر محبتی می کنیم توقع جبران داریم دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد.حساب و کتاب دارد . اگر کسی را دوست داریم به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد آن را ادامه نمی دهیم.
چه ستمگر است آنکه از جیبش به تو می بخشد،
تا از قلب تو چیزی بگیرد
--- ---
تورا از بین صدها گل من احمق جدا کردم
نفهمیدم غلط کردم من از اول خطا کردم
به یادت مانده آن روزی که با لبخندو با چشمک
نشستی در کنارمن خودم را جابه جا کردم؟
شدی نزدیک وهی گفتی ضرر حالا ندارد که
پسندیدم تو را من هم ولی نازو ادا کردم
شروع شد ار تباط ما بدون فکر وبی منطق
لگد کردم غرورم را ووجدان را رها کردم
پیامک می زدی هرشب سر ساعت دقیقا 9
خودت را کشتی و آخر شمارا تو صدا کردم
وکم کم این پیامکها عجیب ومهربانتر شد
ومن هم ...... ادامه مطلب
.: Weblog Themes By Pichak :.